「伊朗」一個調皮男孩的信(波斯語譯漢語)

一個調皮男孩的信【波譯漢】


‎نامه پسربچه شیطون


‎کودکی به مامانش گفت: من واسه تولدم دوچرخه می خوام!‎


‎بابی پسر خیلی شیطون و بازیگوشی بود! اون همیشه همه رو اذیت می کرد…


‎مامانش بهش گفت: آیا حقته که یه دوچرخه برات بگیریم واسه تولدت؟!


‎بابی گفت آره…


‎مامانش بهش گفت: برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده!


‎نامه شماره یک:


‎سلام خدای عزیز.


‎اسم من بابی هست.


‎من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.


‎دوستدار تو: بابی


‎بابی کمی فکر کرد


‎دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد! برا همین نامه رو پاره کرد…


‎نامه شماره دو:


‎سلام خدا.


‎اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم.


‎لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.


‎بابی


‎اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده! واسه همین پارش کرد…


‎نامه شماره سه:


‎سلام خدا.


‎اسم من بابی هست.


‎درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.


‎بابی


‎بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده! واسه همین پارش کرد…


‎او تو فکر فرو رفت!!!


‎بعد از مدتی رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا!


‎مامانش دید که کلکش کار ساز بوده؛ بهش گفت:


‎خوب برو. ولی قبل از شام خونه باش.


‎و بابی رفت کلیسا…


‎یه کمی نشست و وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه ی مادر مقدس رو کش رفت! و از کلیسا فرار کرد…


‎بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت!


‎نامه شماره چهار:


‎خدا!


‎مامانت پیش منه…


‎اگه مامانت رو می خوای، واسه تولدم باید یه دوچرخه بهم بدی!!


「伊朗」一個調皮男孩的信(波斯語譯漢語)


一個調皮男孩的信


巴比是一個非常頑皮的男孩,常常讓家人苦不堪言。這天他對自己的媽媽說:“我生日禮物想要一輛自行車!”


媽媽對他說:“你配我為你買輛自行車當生日禮物?”


巴比說:“當然。”


媽媽對他說:“你去自己的房間給上帝寫一封信,和上帝要吧。就說你做了好事,讓上帝賞賜你一輛自行車。”


巴比的第一份信是這樣寫的:“


親愛的上帝:

你好!


我叫巴比。


我是一個特別乖的孩子,現在想讓你賞賜我一輛自行車。


你的朋友:巴比。”


巴比思考了一會,覺得這封信不真實,他是得不到自行車的,於是就把信撕毀了。


於是又重新寫了一份:“


親愛的上帝:

你好!


我叫巴比,我經常努力做一個好孩子。


請你賞賜一輛自行車作為我的生日禮物!


巴比。”


可是,巴比還是覺得這封信也不會有音訊,又撕毀了。


他又寫了第三份:“


親愛的上帝:

你好!


我是巴比。沒錯,我不是一個好孩子,但是隻要你賞賜我一輛自行車作為生日禮物,我保證努力做一個好孩子!

巴比。”


這次巴比又思考了一會,自言自語道:“或許這份也不會有答案。”接著又撕毀了。


巴比沉思了一會兒,來到媽媽跟前說:“我要去教堂!”


媽媽一看就知道巴比鬼主意已定,就對他說:“好吧,你去。可是晚飯前要回家!”


巴比去了教堂。在教堂裡坐了一會,看到裡面空無一人,跳起來抓住聖母的雕像,逃離了教堂。接著直接回到自己的臥室,重新寫信。


他的第四份信是這樣的:“


上帝!

你媽媽在我這裡。如果你想要自己的媽媽,就務必賞賜一輛自行車作為我的生日禮物。”


—艾米爾譯


分享到:


相關文章: